تَفَلسُفَاتٌ



دوست داشتن یه نفر مثه این می مونه که آدم به یه خونه اسباب کشی کنه. اولش آدم عاشق همه چیزهای جدید میشه، هر روز صبح از چیزهای جدیدی شگفت زده میشه که یکهو مال خودش شده‌اند و مدام میترسه یکی بیاد توی خونه و بهش بگه که یه اشتباه بزرگ کرده و اصلاً نمیتونسته پیش بینی کنه که یه روز خونه به این قشنگی داشته باشه، ولی بعد از چند سال نمای خونه خراب میشه، چوب هاش در هر گوشه و کناری ترک میخورن و آدم کم‌کم عاشق خرابی‌های خونه میشه. آدم از همه سوراخ سنبه‌ها و چم و خم‌هایش خبر داره. آدم میدونه وقتی هوا سرد میشه، باید چیکار کنه که کلید توی قفل گیر نکنه، کدوم قطعه‌های کف پوش تاب میخوره وقتی آدم پا رویشان میگذاره و چه جوری باید در کمدهای لباس را باز کنه که صدا نده و همه اینا رازهای کوچکی هستن که دقیقاً باعث میشن حس کنی توی خونه خودت هستی»

بخش هایی از رمان مردی به نام اوه»

نویسنده فردریک بکمن


همیشه فکر میکردم که کار پشت میزی خیلی کارِ راحت و بی دردسری هست.

الان میبینم که نه واقعاً اینطوریام که میگن نیست.

یک کار اعصاب خوردکُنِ کسل کننده ی بی فایده ی الکی، که به جز حوصله ی آدم رو سر بُردن [و البته اندک پولی هم در آوردن] به هیچ دردی نمیخوره.

نظرتون چیه؟ موافقید؟

صلوات


.

.

.

سلام خدا.

شاید اگر بگویم خیلی وقت ها دلم برایت تنگ می شود» بعضی به من بخندند و بگویند که خدا همیشه با توست، معنی ندارد دلت برایش تنگ شود».

حق دارند. بالاخره هر کسی دنیای خودش را دارد.

آخر مشکل این است که تو هستی» ولی من نیستم».

کمکم کن منم باشم».

.

.

.

دوستدار تو

کوچک ترین بنده ی گناهکار و  رو سیاهت

.


دوست داشتن یه نفر مثه این می مونه که آدم به یه خونه اسباب کشی کنه. اولش آدم عاشق همه چیزهای جدید میشه، هر روز صبح از چیزهای جدیدی شگفت زده میشه که یکهو مال خودش شده‌اند و مدام میترسه یکی بیاد توی خونه و بهش بگه که یه اشتباه بزرگ کرده و اصلاً نمیتونسته پیش بینی کنه که یه روز خونه به این قشنگی داشته باشه، ولی بعد از چند سال نمای خونه خراب میشه، چوب هاش در هر گوشه و کناری ترک میخورن و آدم کم‌کم عاشق خرابی‌های خونه میشه. آدم از همه سوراخ سنبه‌ها و چم و خم‌هایش خبر داره. آدم میدونه وقتی هوا سرد میشه، باید چیکار کنه که کلید توی قفل گیر نکنه، کدوم قطعه‌های کف پوش تاب میخوره وقتی آدم پا رویشان میگذاره و چه جوری باید در کمدهای لباس را باز کنه که صدا نده و همه اینا رازهای کوچکی هستن که دقیقاً باعث میشن حس کنی توی خونه خودت هستی»

بخش هایی از رمان مردی به نام اوه»

نویسنده فردریک بکمن



http://tarjomaan.com/barresi_ketab/9267/

پیشنهاد میکنم یک مطلب جالب رو در لینک بالا از سایت "ترجمان" مطالعه بفرمایید.

تحمین زمان مطالعه: 7دقیقه

----------------------------------


این مسأله یک مدتی ذهنم را مشغول کرده بود، و شاید هم هنوز مشغول باشه!
البته اولین بار این مسأله را استاد درسِ مهدویت و تمدن جهان اسلام» برایمان مطرح کرد.

ظاهرا بشر بی گدار به آب زده بود.

این همه اختراعات را چون جالب بودند، اختراع کردند و ظاهرا کاری به پیامدهای آن نداشتند.

استادمان سر کلاس میگفت:
به نظرتان اگر مثلاً ابن سینا را از 1000 سال پیش بیاوریم به زمان فعلی، و این همه پیشرفت را به او نشان دهیم؛ ابن سینا چه خواهد گفت؟
.
.

.
هر کسی یک چیزی میگفت، در پایان استاد ادامه داد:
او تعریف نخواهد کرد. بلکه بالای منبر می رفت و شروع به نصیحت کردنِ ما میکرد، که این کار را با خودتان و محیط اطرافتان نکنید.

-----------------------------------
خیلی ها خیال میکنند که پیشینیان ما به این به قولِ معروف پیشرفت ها» نرسیده بودند.
از کجا معلوم؟!
شاید آنها رسیده بودند.
ولی عاقل بودند.
یعنی به پیامدها اندیشیدند.
و دست به چنین کاری نزدند.

گذاشتند طبیعت کارِ خودش را بکند.

ما خراب کردیم.

چهلمین سالگرد روزنه ی امید مبارک

بشر آنقدر باید سقوط کند، تا برگردد سر جای اولش: توحید.

درود بر انقلاب اسلامی، که امیدوارم روزنه ای رو به سوی امید باشد.


.

.

طرف از خارج اومده بود ایران. هتل گرفته بود. هتل اشتباه حساب کرده بود و 390 تومان بیشتر گرفته بود.

بعد از دو هفته تماس گرفتن گفتن آقا اشتباه شده و شما 390 تومان بیشتر دادید، شماره کارتی بفرستید تا بقیه پولتون برگشت داده بشه.

طرف خیلی خوشحال شد و گفت که حتماً این صداقت و امانتداریتون رو واسه بقیه تعریف میکنم و کلی تشکر کرد.

---------------------------------

گفتم: آفرین! چقدر خوبه که هنوز آدمایی هستن که به فکر حلال و حرومن. باریکلّا.

گفت: اینا اگر صداقت ما رو ببینن میرن توی کشورشون و از ما بیشتر تبلیغ میکنن و مشتریای ما بیشتر میشه. باید اینکار رو بکنیم.

-آها! خیلی هم خووووب.

---------------------------------

بله!

خواستم بگم: الأعمال بالنیات!

چهل سالگی انقلاب مبارک!


تیتر با خودتون!


آهای دشمن! یعنی به اذن الهی و نیز به دعای خانوم فاطمه‌ی زهرا می‌خوایم ۲۲ بهمن ۱۳۹۷ چنان حماسه‌ای خلق کنیم و چنان شکوه بی‌مانندی بیافرینیم که ۲۲ بهمن ۹۶ و ۲۲ بهمن ۹۵ و ۲۲ بهمن ۹۴ و ۲۲ بهمن ۹۳ و ۲۲ بهمن ۹۲ و ۲۲ بهمن ۹۱ و ۲۲ بهمن ۹۰ و ۲۲ بهمن ۸۹ و ۲۲ بهمن ۸۸ و آره! حتی ۲۲ بهمن ۸۸ و جونم بهت بگه ۲۲ بهمن ۸۷ و ۲۲ بهمن ۸۶ و ۲۲ بهمن ۸۵ و ۲۲ بهمن ۸۴ و ۲۲ بهمن ۸۳ و ۲۲ بهمن ۸۲ و ۲۲ بهمن ۸۱ و ۲۲ بهمن ۸۰ و ۲۲ بهمن ۷۹ و ۲۲ بهمن ۷۸ و ۲۲ بهمن ۷۷ و ۲۲ بهمن ۷۶ و ۲۲ بهمن ۷۵ و ۲۲ بهمن ۷۴ و ۲۲ بهمن ۷۳ و ۲۲ بهمن ۷۲ و ۲۲ بهمن ۷۱ و ۲۲ بهمن ۷۰ و ۲۲ بهمن ۶۹ و ۲۲ بهمن ۶۸ و ۲۲ بهمن ۶۷ و ۲۲ بهمن ۶۶ و ۲۲ بهمن ۶۵ و ۲۲ بهمن ۶۴ و ۲۲ بهمن ۶۳ و ۲۲ بهمن ۶۲ و ۲۲ بهمن ۶۱ و ۲۲ بهمن ۶۰ و ۲۲ بهمن ۵۹ و ۲۲ بهمن ۵۸ و حتی‌تر خود ۲۲ بهمن ۵۷ در برابرش احساس ضعف کنن! و همه‌شون با هم اعتراف کنن که انصافا ۲۲ بهمن ۱۳۹۷ ی چیز دیگه بود! شوخی نیست! چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی است! و بسی متفاوت! ان‌شاءالله بنا داریم چنان بتریم که خمینی روز دوشنبه، نه از بالکن حسینیه‌ی جماران، بلکه از خود آسمون برامون اون دست زیبا و یداللهیش رو ت بده! یعنی می‌خوایم به ‌ای فقط ی نکته رو ثابت‌تر از قبل کنیم و اون اینکه؛ یا حضرت آقا! ما ملت ایران، از اونچه فکر می‌کنی، بیشتر عاشقت هستیم! و بیشتر عاشق خون شهدا هستیم! و بیشتر عاشق رهبرمون هستیم! و بیشتر عاشق انقلاب‌مون هستیم! و بیشتر عاشق اسلام و ایران‌مون هستیم! بله! اینجوریاس! یعنی آقاجان! پدران‌مون چقدر امام رو دوست داشتن؟! ما ازونم بیشتر امام و شما رو دوست داریم! اصلا نمی‌شه حساب کرد! آره! این ملت، از اون‌چه ۲۲ بهمن‌های سال‌های پیش نشون دادن، وفادارترن به انقلاب! اونا جای خود! ۲۲ بهمن ۱۳۹۷ ی چیز دیگه قراره بشه ان‌شاء‌الله! ما بنامون بر اینه؛ شهدا رو و امام شهدا رو متعجب کنیم؛ اینا دیگه کی هستن! اینا دیگه چقدر تعصب دارن به انقلاب! ما می‌خوایم حتی آقا رو هم متعجب کنیم! عجیباغریبا می‌خوایم دشمن‌شکن و متحد بیایم توی خیابونا! می‌خوایم بگیم؛ یا علی! عمرا قصور و تقصیر شیخ دولت» رو بنویسیم پای سید انقلاب»! مگه شوخیه؟! ۴۰ ساله شده انقلاب‌مون! همون انقلاب که دشمن ۴۰ روزش رو هم زورش می‌اومد ببینه! خخخخخ! هان ای دشمن! تا به حال راهپیمایی ۲۲ بهمن ملت ایران رو ندیدی اصلا! همه‌ی اون قبلیا رو بذار کنار! برات سورپرایز داریم! همچین بترا! نه! تو اول با ما طرفی و بعد با سیدعلی! بله که سینه‌ی ی ملت، سپره برای ولایت! بله که همه‌ی عشق ماست آقامون!

#حسین_قدیانی

چهل سالگی انقلاب مبارک


بسم الله الرحمن الرحیم

فجر فاطمی

ساعت 8 شب بود. کاری پیش آمده بود که بایستی به بیرون دانشگاه می­رفتم. با یکی از دانشجویان دوره ی دکتری هم­سفر شدم. جهت اینکه زمان، به سکوت سپری نشود، بحثی علمی را پیش کشیدم؛ جبر و اختیار(!)؛ که گفت:

به نظر می رسد که بحث از جبر و اختیار چندان فایده­ مند نباشد»!!

یک مقدارَکی جا خوردم! سپس توضیح داد:

مثلاً از موهبتی که خداوند به شخصی تفضل کرده است می­پرسید که چرا.، چرا چنین موهبتی به او داده شده است، اما به من نه؟! غافل از اینکه این مسأله می­تواند دارای عوامل فراوان و البته متعددی باشد که فهم آن­ها جز برای اهل معنا میسر نباشد.»

گوش­ هایم را تیزتر کردم تا دقیق متوجه شوم چه چیزی در پس این حرف­ هایش خوابیده است و او در پی چیست که ادامه داد:

فرض کنید که هفت نسل پیش، این شخص را مادر بزرگی بوده باشد و روزی این مادربزرگ دستان خود را بالا می­گیرد و دعا می کند که خداوند متعال، در ذریه­ اش، عالِم و خدمت­گزاری به اسلام قرار دهد. حال این دعا پس از هفت نسل(!) مستجاب شده است و به این آقا که از ذریه­ ی آن مادربزرگ است، چنین موهبتی اعطا شده است. خُب.! ما کجا و فهم این امر کجا؟! جز اهل معرفت چه کسی را یارای فهم این امور است؟!»

راست می­گفت؛ بعضی چیزها را باید چشید تا فهمید.

*******

بی­ شک عوامل بسیاری دست به دست، داده ­اند تا انقلابی که در ایران، با نام مبارک "اسلام" به پا خاست و انقلابِ "اسلامی" شهرت یافت، به سرانجام رسد. چه بسیار انقلاب­ هایی که با همین هدف به راه افتادند، لیک پس از اندی با شکست مواجه شدند! این پندار که انقلاب­ها ممکن است بر اثر صُدفه به سرانجام رسند؛ . آری! جز پنداری خام» وجه تسمیه­ای نمی­توان برای آن یافت.

چه بسا یکی از آن عوامل و اسباب، واقعه­ ی کوچه­ ی بنی هاشم باشد. واقعه­ ای که در صدر اسلام و در کوچه­ ای از کوچه­ های مدینةُ النبی روی داد؛ تنها یک واقعه­ ی ساده نبود. بلکه یک انقلاب بود. انقلابی به نامِ انقلاب فاطمی.

هر چند نسل ما دیر پا به عرصه­ ی وجود نهاد؛ -پس از حدود 14 قرن از آن واقعه- اما در عصری زیسته ­ایم که حاصلِ انقلاب شکوهمندِ فاطمی؛ آن هم پس از 14 قرن محقق شده است. انقلابی که شاید بی­ بی دو عالم آن را در همان لحظات دردناک تاریخ، به عیان دیده باشد. دقیق­تر بگویم: پس از 1429 سال، انقلابی در ایران به سرانجام رسید که این­بار پایانش نه تنها شهادت؛ بلکه حکومت هم بود، حکومتی دینی که شاید اولیاء الهی آن را در عالم رؤیا هم نمی­ دیدند و امید است، امید است که این انقلاب، مقدمه­ ای باشد برای آخِرین انقلابِ کاروان خلقت، انقلاب جهانی حضرت حجّت عجل الله تعالی فرجه الشریف. و قطعاً قریب است: ألیس الصبح بقریب»، إنهم یرونه بعیدا و نراه قریباً».

*******

دفاعِ بانوی دو عالم، از ساحت مقدس ولایت، واقعه­ ای است که آن را ظاهری است و بواطنی. آری! فاطمه (س)، این گوهر هستی، انقلابی داشت، وه که چه انقلابی! انقلابی که در دل، همه­ ی انقلاب­های علوی، حسنی، حسینی تا انقلاب­های خمینی و مهدوی را شامل گشته است. اولین شهیده ­ی راه ولایت، چنان راه را نورانی و روشن نمود که آدم برای ندیدن این راه، تنها نیاز به پدیده­ای دارد به نام کوری. آری! آدم باید کور باشد تا راهی که فاطمه(س) و انقلابش پیش روی همگان قرار داد را نبیند؛ راهی که می­ توان آن را راهِ دفاع از ولایت» نامید. و چه بسا مقصود و مراد پیر خمین از پشتبیان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیب نرسد» همین باشد.

*******

اما هم­سنگران! بدانید. راهِ دفاع از ولایت»، بدون ولایت» معنا ندارد. روزی ولایت رسول الله» بود، روزِ دیگری ولایت امام معصوم» بود و حال، ولایت فقیه» به عنوان نائب عام امام است، آری! ولایت فقیه امتداد ولایت رسول الله است». ساده بگویم: فاطمه (س) به ما آموخت که باید ولایتی باشد که جان­ها در راه دفاع از آن، فدا شوند.

.

صلوات.


بسم الله الرحمن الرحیم

خدا وکیلی آدم باید اینطوری باشه.

.

یک عده نوجوون دور هم جمع شدن، امر رهبرشون رو امتثال میکنن.

.

هر کسی به سهم خودش، یک گوشه ی کار رو بگیره؛ همه چی حله. منتها ما.

.

لینک زیر رو یک نگاه بندازید:

.

کلیک کنید.


نتیجه تفلسف چند دقیقه ای امروز:

اگر شما کتابی بخوانید، اگر شما به یک سخنرانی گوش دهید، و اگر شما سر کلاسی حضور پیدا کنید یا در جلسه ای شرکت کنید یا.

-------------------------------------------

بعد از شما پرسیده شود: چه شد؟»

-------------------------------------------

چنانچه بتوانید مطالبی که در آن کتاب یا سخنرانی یا کلاس یا جلسه یا. مطرح شد را توضیح دهید و به خوبی منتقل کنید؛ بدیهی است که آن مطالب را به خوبی دریافته و درک کرده اید.

اما اگر نتوانید آن مطالب را بیان کنید و از عباراتی نظیر فهمیدم چی گفت ولی نمیتوانم بیان کنم»، چیزهای خیلی خوبی مطرح شد ولی حالا دقیقا حضور ذهن ندارم» و عباراتی از این قبیل را به کار ببرید؛ تقریباً میتوان گفت آن مطالب به خوبی به شما منتقل نشده است. در حقیقت شما هیچ چیزی از آن جلسه متوجه نشده اید و "تنها نتیجه ی آن جلسه در ضمیر ناخودآگاه شما رسوخ پیدا کرده است". (مهم)

مثلاً در نشستی با موضوع نقد مکتب اگزیستانسیالیسم» شرکت کرده اید و نشست حدود یک ساعت ادامه داشته است. پس از پایان جلسه دوستی را در بیرون از محل برگزاری جلسه ملاقات می کنید. او از شما درباره ی جلسه و مطالبی که مطرح شد می پرسد. اگر شما نتوانید توضیح دهید و به بهانه ی عدم توانایی در تبیین مطلب» یا عدم حضور ذهن» از پاسخ دادن طفره بروید در حقیقت شما هیچ چیزی از آن جلسه نفهمده اید و بلکه تنها آن مسأله در ضمیر ناخودآگاه شما رسوخ پیدا کرده است به عبارتی دیگر گزاره های بسیار ساده ای مثل اگزیستانسیالیسم بد یا خوب است»، اگزیستانسیالیسم دارای اشکالات و نقدهای بسیاری است یا نیست» در ضمیر ناخودآگاه شما نفوذ کرده اند.

نتیجه ی این عبارات ساده که در ضمیر ناخودآگاه شما رسوخ یافته اند این است که اگر شما در آینده با رویدادهایی که اندک ارتباطی با اگزیستانسیالیسم داشته باشند، مواجه شوید؛ بر مبنای همین گزاره های ساده واکنش نشان خواهید داد. بدون آنکه بتوانید عمق مسأله را تبیین کنید.

در حقیقت درست این است که بگویم: شما بدون اینکه به عمق یک گزاره ای برسید؛ بر اساس آن عمل خواهید کرد.»

صلوات


سرچشمه صدها و هزارها اعتراض که به مواد دینى و اصول معنویت از زبان‌هاى مختلف مى‌شنویم و ایرادها و انتقادهاى گوناگون که از آشنا و بیگانه به تعلیمات دینى و رسوم خداپرستى مى‌شود، انعکاس همان روح مادیت مى‌باشد!

 وگرنه براى هر متتبع منصف کاملًا روشن است که هر یک از این اشکالات تازگى نداشته و مخصوص این عصر (که آن را عصر علم مى‌نامیم) نبوده و با سابقه ممتد و طولانى، بارها و بارها مورد بحث و کنجکاوى قرار گرفته و معترضین با دریافت پاسخ خود راه خاموشى را پیش گرفته و اشکال خود را به دست فراموشى سپرده‌اند.


آرى آنچه خاموش نمى‌شود و با کمترین بهانه‌اى به رویه بى‌منطق خود دعوت کرده و مشاجره و کشمکش را از سرمى‌گیرد، همان روح مادیت است که گاه و بى‌گاه با تماشاى مناظر دلفریب طبیعت و شنیدن تلقینات سحرآمیز عواطف و احساسات درونى و توجه به گرفتارى‌هاى روزافزوان و بیرون از شمار مادى، بى‌این‌که کمترین التفاتى به راهنمایى عقل سلیم نماید، همه حواس درونى انسان را که مملو از شعور و اراده مى‌باشند به سوى ماده سوق داده و زبان به نکوهش معنویات که سنگ جلو پاى وى مى‌باشند مى‌گشاید.

علامه طباطبایی قدس سره
بررسی های اسلامی ، ج۱، ص۲۴۲


گاهی لازم است "سخت بگذرد" تا بفهمیم که بقیه وقت ها همچین هم سخت نمیگذرد.

گاهی توهّم ورمان میدارد که "سخت است"، اما چون "سختی نکشیدم" گمان میکنیم "سخت است". در حالی که خیلی ها حسرت این راحتی ما را میخورند.

گاهی لازم است سخت بگذرد»!!

-------------------

صلوات


دوست داشتن یه نفر مثه این می مونه که آدم به یه خونه اسباب کشی کنه. اولش آدم عاشق همه چیزهای جدید میشه، هر روز صبح از چیزهای جدیدی شگفت زده میشه که یکهو مال خودش شده‌اند و مدام میترسه یکی بیاد توی خونه و بهش بگه که یه اشتباه بزرگ کرده و اصلاً نمیتونسته پیش بینی کنه که یه روز خونه به این قشنگی داشته باشه، ولی بعد از چند سال نمای خونه خراب میشه، چوب هاش در هر گوشه و کناری ترک میخورن و آدم کم‌کم عاشق خرابی‌های خونه میشه. آدم از همه سوراخ سنبه‌ها و چم و خم‌هایش خبر داره. آدم میدونه وقتی هوا سرد میشه، باید چیکار کنه که کلید توی قفل گیر نکنه، کدوم قطعه‌های کف پوش تاب میخوره وقتی آدم پا رویشان میگذاره و چه جوری باید در کمدهای لباس را باز کنه که صدا نده و همه اینا رازهای کوچکی هستن که دقیقاً باعث میشن حس کنی توی خونه خودت هستی»

بخش هایی از رمان مردی به نام اوه»

نویسنده فردریک بکمن


عجیبه واقعاً!

مثل همیشه از کنارم رد شد و آرام گفت: دوست داشتی دعا کن!»

منم مثل همیشه گفتم: دوست دارم!»

اینبار رد شد و گفت: دعا کن آدم شیم!»

در جواب چیزی نگفتم ولی در عوض با خودم گفتم: کاش آنهایی که آدم نیستند این را بگویند».

جرأت نمی کنم بگویم همه چیز دنیا بالعکس است، ولی انصافاً حداقل بعضی چیزها بالعکس جلوه می کنند.


آیا ترجیح می دهید که خودتان مستقیماً به حقایق دست یابید یا از طریق آثار و دستاوردهای دیگران، حقایق را در یابید؟

مثلاً خودتان از طریق تفکر و استدلال به این مطلب برسید که هستی متناهی یا نامتناهی است یا از طریق استدلالی که دیگران بر این مطلب در نوشته ها و آثار خود بیان کرده اند، این مطلب را متوجه شوید؟!


چرا؟

پ.ن: ممکن است در وهله ی اول سوال، ساده به نظر برسد. ولی مقدمه ای است برای یک گفتگوی دقیق و جذاب!

.

.


.

.

توفیق شده است که به مدت حدود سه هفته، مُهر خادمی امامین عسکریین را بر پیشانی داشته باشم.

امروز (1 / 1 / 98) در حرم امام هادی و امام حسن عسکری علیهما السلام با رفقای دانشگاه جلسه ی ذکر توسلی داشتیم. بعد از جلسه، یکی از بچه ها صدایم زد. کنارش پسری بود. مشخص بود عراقی است. گفت که کمی با او صحبت کنم. فارسی متوجه نمی شد. نامش مصطفی و اهل بصره بود. رفتارش خیلی پخته بود. صحبت کردنش، نگاه هایش، راه رفتنش. ریش نداشت. ولی در عین حال رفتارش مرا وا داشت که گمان کنم سنش در حدود 24 یا 25 سال باشد. خیلی با وقار راه می رفت. حرف هایش متین و شمرده شمرده بود. سوالاتی که در مورد کشورش می پرسیدم را محترمانه و صبورانه پاسخ می داد. گاهی کلماتی را که ناظر به فرهنگشان بود به کار می بُرد. لذا آن ها را متوجه نمی شدم. مثلاً یکی از آن کلمات، قضا» بود. وقتی از معنای آن سوال می کردم؛ بدون هیچ گونه گلایه ای معنای آن کلمه را توضیح می­داد و گفت: هر منطقه ای به یک سری "اقضیه" تقسیم می­شود. مثلاً بصره در بین تمام استان­ها دارای بیشترین تعداد اقضیه است. تنها قضای ما حدود 700 شهید را تقدیم کرده است».

فهمیدم که عمویش و پسرعموی پدرش در جنگ اخیر عراق، به شهادت رسیده اند. خودش هم در این جنگ اخیر شرکت داشت. در مورد شروع جنگ گفت. از فتوای مرجعیت صحبت کرد. از ارادت خودش، خانواده اش و مردم کشورش به مرجعیت گفت. از این هم گفت که وقتی فتوا به گوششان رسیدید چه غوغایی در آنها بوجود آمد. تقریباً از همه چیز جنگ اخیر گفت.

از تیپ رفتارش خیلی خوشم آمد. واقعاً کنجکاو شده بودم که بپرسم چند سال سن دارد. در ظاهر این است که آدم باید راه طولانی­ای را طی کند تا به سطح مطلوبی از تجربه و ادب فردی و اجتماعی برسد. چیزی که گذشتگان ما برای آن اهمیت فراوانی قائل بودند و در تحصیل آن بسیار کوشا بودند: ادب. تمام گلستان و بوستان سعدی را، شاهنامه فردوسی را، دیوان حافظ را، مثنوی مولوی را ورق که بزنی، سراسر صحبت از ادب است. سراسر صحبت از تجربه است. سراسر صحبت از سبک زندگی سالم است: چه جسمی و صد البته چه روحی. کافی است حکایت های گلستان سعدی را نگاه گذرایی بیفکنید، آنگاه به درک این مطلب نائل شوید. چیزی که در رفتار این آقا پسر عراقی و بصراوی یافتم.

دل را زدم به دریا.

پرسیدم:

-جنابَک اشگد عمرک؟ (حضرتعالی چند سال سن دارید؟)

-اثمنتعش!! (هجده سال!!)

جا خوردم. مگر می شود؟ یک نوجوان هجده ساله و این حد از پختگی.

-------------------------------

به یاد جمله ­ی معروفی افتادم که می گوید: شهدا ره صد ساله را یک شبه طی کردند».

این کلیپ را از کانال آپارات بنده مشاهده بفرمایید:

https://www.aparat.com/v/ohGKM

آری اینگونه صحبت کردن را یک جنگ می تواند تعلیم دهد. این است که گاه و بی گاه گفته می شود که جنگ برای ما یک نعمت بود. بنده به شدت معتقدم جنگ نه تنها ما را به لحاظ نظامی و امنیتی بیمه کرد، بلکه خوراک فکری و معنوی ما را نیز تأمین کرد. حتی انسان های بالغ و پیرمردانِ دنیا دیده هم به سختی اینگونه صحبت می­کنند. اما این جوان با این بلاغت و شیوایی و در کمال زیبایی این معارف عظیم و سخنان توحیدی را بر زبان می راند. این حاصل چیست؟ حداقل می توان گفت یکی از عوامل مهم آن، جنگ و جهاد است. چیزی که این نوجوان عراقی را اینگونه بار آورده بود. نوجوان جنگ دیده ای که شاهد شهادت عمو و پسرعموی پدرش بوده است. این ها انسان را پخته می کند.

با کمال میل و در سر حد اشتیاق مشتاق جنگ با استکبار و کفار و منافقین هستیم. شور و شوق ما برای جنگ با دشمنان اسلام را بی شک کسی نمی تواند توصیف کند. ما را از چه می ترسانند؟ از حمله و هجوم وحشیانه؟ یا از سخنان پر زرق و برق و زیبایی مثلِ ما مخالف جنگ هستیم»، ما طرفدار صلحیم» و.؟ جملات کثیفی که ظاهری زیبا ولی معانی فاسد و گندیده ای دارند. جملات متعفّنی که برخی از گویندگان ناپاک، آنها را برای اغراض پَست خود به کار می برند.

مدتی بود که از رادیو انقلاب مصاحبه گری می­ آمد و جلوی درب دانشگاه می ایستاد و با بچه هایی که از آنجا رد می شدند مصاحبه می کرد. با دو تا از بچه ها داشتم از آنجا رد می شدم. ما را صدا زد و دعوت به مصاحبه کرد. می خواست از معیارهای یک فرد در انتخاب دوست و دشمن به این برسد که معیارهای نظام مقدس جمهوری اسلامی نیز برای انتخاب دوست و دشمن بر اساس مصلحت و منافع است، ما با کسی سر جنگ نداریم، همه چیز گل و بلبل است، ما طرفدار صلحیم و از این جور صحبت ها.

اما با کمال ناباوری با واکنش دیگری مواجه شد. گفتم: بنده اصلاً به این اعتقاد ندارم که ما با کسی سر جنگ نداریم. اتفاقاً ما با استکبار سر جنگ داریم. ما خواستار مبارزه با صهیونیست هستیم. ما بدنبال نابودی اسرائیل هستیم. ما به دنبال ریشه کن کردن کفر هستیم. ما در جستجوی استقرار توحید در جای جای عالَم هستیم. از طرفی دیگر کسانی به وضوح در خلاف این جریان حرکت می کنند. به روشنی مخالف این راه اند. اهداف کاملاً متضادی با ما دارند. طبیعتاً در این راه ما را دشمنانی خواهند بود. یقیناً دشمنانی در مقابل ما پدید خواهند آمد. بی شک در این راه ما با عداوت هایی برخورد خواهیم کرد. این کاملاً عادی و طبیعی است. لذا ومی ندارد که ما دائماً بگوییم که ما بدنبال صلح هستیم. ما با کسی سرجنگ نداریم. اتفاقاً ما با خیلی ها سر جنگ داریم. اما این را هم بگویم که به دلیل ضعیف النفس بودنمان، دائماً از سرزنش سرزنشگران هراس داریم و برای خوشی دل آنها سعی در القای چیز دیگری هستیم. چیزی که نه ما به آن معتقدیم و نه دینمان به آن توصیه کرده است. در دعای ندبه در وصف امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: وَلا تَأْخُذُهُ فِى اللَّهِ لَوْمَةُ لائِمٍ » و در راه رضاى خدا از ملامت و سرزنش بدگویان باک ندارد ».

#من_عاشق_مبارزه_با_صهیونیسم_هستم


.

.

توفیق شده است که به مدت حدود سه هفته، مُهر خادمی امامین عسکریین را بر پیشانی داشته باشم.

امروز (1 / 1 / 98) در حرم امام هادی و امام حسن عسکری علیهما السلام با رفقای دانشگاه جلسه ی ذکر توسلی داشتیم. بعد از جلسه، یکی از بچه ها صدایم زد. کنارش پسری بود. مشخص بود عراقی است. گفت که کمی با او صحبت کنم. فارسی متوجه نمی شد. نامش مصطفی و اهل بصره بود. رفتارش خیلی پخته بود. صحبت کردنش، نگاه هایش، راه رفتنش. ریش نداشت. ولی در عین حال رفتارش مرا وا داشت که گمان کنم سنش در حدود 24 یا 25 سال باشد. خیلی با وقار راه می رفت. حرف هایش متین و شمرده شمرده بود. سوالاتی که در مورد کشورش می پرسیدم را محترمانه و صبورانه پاسخ می داد. گاهی کلماتی را که ناظر به فرهنگشان بود به کار می بُرد. لذا آن ها را متوجه نمی شدم. مثلاً یکی از آن کلمات، قضا» بود. وقتی از معنای آن سوال می کردم؛ بدون هیچ گونه گلایه ای معنای آن کلمه را توضیح می­داد و گفت: هر منطقه ای به یک سری "اقضیه" تقسیم می­شود. مثلاً بصره در بین تمام استان­ها دارای بیشترین تعداد اقضیه است. تنها قضای ما حدود 700 شهید را تقدیم کرده است».

فهمیدم که عمویش و پسرعموی پدرش در جنگ اخیر عراق، به شهادت رسیده اند. خودش هم در این جنگ اخیر شرکت داشت. در مورد شروع جنگ گفت. از فتوای مرجعیت صحبت کرد. از ارادت خودش، خانواده اش و مردم کشورش به مرجعیت گفت. از این هم گفت که وقتی فتوا به گوششان رسیدید چه غوغایی در آنها بوجود آمد. تقریباً از همه چیز جنگ اخیر گفت.

از تیپ رفتارش خیلی خوشم آمد. واقعاً کنجکاو شده بودم که بپرسم چند سال سن دارد. در ظاهر این است که آدم باید راه طولانی ­ای را طی کند تا به سطح مطلوبی از تجربه و ادب فردی و اجتماعی برسد. چیزی که گذشتگان ما برای آن اهمیت فراوانی قائل بودند و در تحصیل آن بسیار کوشا بودند: ادب. تمام گلستان و بوستان سعدی را، شاهنامه فردوسی را، دیوان حافظ را، مثنوی مولوی را ورق که بزنی، سراسر صحبت از ادب است. سراسر صحبت از تجربه است. سراسر صحبت از سبک زندگی سالم است: چه جسمی و صد البته چه روحی. کافی است حکایت های گلستان سعدی را نگاه گذرایی بیفکنید، آنگاه به درک این مطلب نائل شوید. چیزی که در رفتار این آقا پسر عراقی و بصراوی یافتم.

دل را زدم به دریا.

پرسیدم:

-جنابَک اشگد عمرک؟ (حضرتعالی چند سال سن دارید؟)

-اثمنتعش!! (هجده سال!!)

جا خوردم. مگر می شود؟ یک نوجوان هجده ساله و این حد از پختگی.

-------------------------------

به یاد جمله ­ی معروفی افتادم که می گوید: شهدا ره صد ساله را یک شبه طی کردند».

این کلیپ را از کانال آپارات بنده مشاهده بفرمایید:

https://www.aparat.com/v/ohGKM

آری اینگونه صحبت کردن را یک جنگ می تواند تعلیم دهد. این است که گاه و بی گاه گفته می شود که جنگ برای ما یک نعمت بود. بنده به شدت معتقدم جنگ نه تنها ما را به لحاظ نظامی و امنیتی بیمه کرد، بلکه خوراک فکری و معنوی ما را نیز تأمین کرد. حتی انسان های بالغ و پیرمردانِ دنیا دیده هم به سختی اینگونه صحبت می­کنند. اما این جوان با این بلاغت و شیوایی و در کمال زیبایی این معارف عظیم و سخنان توحیدی را بر زبان می راند. این حاصل چیست؟ حداقل می توان گفت یکی از عوامل مهم آن، جنگ و جهاد است. چیزی که این نوجوان عراقی را اینگونه بار آورده بود. نوجوان جنگ دیده ای که شاهد شهادت عمو و پسرعموی پدرش بوده است. این ها انسان را پخته می کند.

با کمال میل و در سر حد اشتیاق مشتاق جنگ با استکبار و کفار و منافقین هستیم. شور و شوق ما برای جنگ با دشمنان اسلام را بی شک کسی نمی تواند توصیف کند. ما را از چه می ترسانند؟ از حمله و هجوم وحشیانه؟ یا از سخنان پر زرق و برق و زیبایی مثلِ ما مخالف جنگ هستیم»، ما طرفدار صلحیم» و.؟ جملات کثیفی که ظاهری زیبا ولی معانی فاسد و گندیده ای دارند. جملات متعفّنی که برخی از گویندگان ناپاک، آنها را برای اغراض پَست خود به کار می برند.

مدتی بود که از رادیو انقلاب مصاحبه گری می­ آمد و جلوی درب دانشگاه می ایستاد و با بچه هایی که از آنجا رد می شدند مصاحبه می کرد. با دو تا از بچه ها داشتم از آنجا رد می شدم. ما را صدا زد و دعوت به مصاحبه کرد. می خواست از معیارهای یک فرد در انتخاب دوست و دشمن به این برسد که معیارهای نظام مقدس جمهوری اسلامی نیز برای انتخاب دوست و دشمن بر اساس مصلحت و منافع است، ما با کسی سر جنگ نداریم، همه چیز گل و بلبل است، ما طرفدار صلحیم و از این جور صحبت ها.

اما با کمال ناباوری با واکنش دیگری مواجه شد. گفتم: بنده اصلاً به این اعتقاد ندارم که ما با کسی سر جنگ نداریم. اتفاقاً ما با استکبار سر جنگ داریم. ما خواستار مبارزه با صهیونیست هستیم. ما بدنبال نابودی اسرائیل هستیم. ما به دنبال ریشه کن کردن کفر هستیم. ما در جستجوی استقرار توحید در جای جای عالَم هستیم. از طرفی دیگر کسانی به وضوح در خلاف این جریان حرکت می کنند. به روشنی مخالف این راه اند. اهداف کاملاً متضادی با ما دارند. طبیعتاً در این راه ما را دشمنانی خواهند بود. یقیناً دشمنانی در مقابل ما پدید خواهند آمد. بی شک در این راه ما با عداوت هایی برخورد خواهیم کرد. این کاملاً عادی و طبیعی است. لذا ومی ندارد که ما دائماً بگوییم که ما بدنبال صلح هستیم. ما با کسی سرجنگ نداریم. اتفاقاً ما با خیلی ها سر جنگ داریم. اما این را هم بگویم که به دلیل ضعیف النفس بودنمان، دائماً از سرزنش سرزنشگران هراس داریم و برای خوشی دل آنها سعی در القای چیز دیگری هستیم. چیزی که نه ما به آن معتقدیم و نه دینمان به آن توصیه کرده است. در دعای ندبه در وصف امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: وَلا تَأْخُذُهُ فِى اللَّهِ لَوْمَةُ لائِمٍ » و در راه رضاى خدا از ملامت و سرزنش بدگویان باک ندارد ».

#من_عاشق_مبارزه_با_صهیونیسم_هستم


گفتم نیمه شعبانه، حیفه چیزی ننویسم. ناسلامتی تولد امام زمانمونه.

امروز حضرت 1185 ساله میشن. الهی 120هزار ساله بشی آقا جان.

میدونم این 1185 سال خیلی سخت بهتون گذشت، از سخت هم سخت تر. این روزها هم سختر از هر زمانی داره به شما می گذره. با این همه بی وفایی و خنجرهایی که از پشت می زنیم. ولی آقاجان چه کنیم؟ بخدا دوست داریم خوب باشیم، بخدا دوست داریم لایق شیم سرباز شما بشیم.

هر وقت تصور می کنم شما میایید، دلم چنان می لرزد که حد و حساب نداره. بخدا آرزومه یه روز بشنوم مهدی فاطمه آمد.» وه که چه زمانی باشد، آن زمان. بخدا آرزومه یه بار هم که شده، قامت رعنای شما رو ببینم و صدای ملکوتی شما رو بشنوم.

چه زمینی شود آن زمینی که شما در اون حکومت کنی آقا جان.

زمینی که حتی اهل آسمان آرزو کنند که ای کاش زمینی می بودند.

آنقدر که از این زمینی که ماها ساختیم، متنفرم؛ صدها برابر عاشق آن جهانی ام که شما می سازی.

اللهم عجل لولیک الفرج


کتاب تغلب» (با گردآوری و تنظیم آقای مصطفی غفاری)
اثری است که به متن و فرامتن فتنه ی سال 88 می پردازد.
بسیار کتاب مفیدی بود. بسیاری از ناگفته های مربوط به فتنه ی سال 88 را در این کتاب خواهید یافت.
با خواندن این کتاب، متوجه خواهید شد که چرا رهبری اینقدر بر فتنه ی 88 تأکید داشتند و یک قدم به منظومه ی فکری آن جناب نزدیک خواهید شد.


در این کتاب خواهید یافت:
بخش هایی از سخنرانی مقام معظم رهبری (روحی فداه)
مصاحبه های مهم و مفید با شخصیت هایی که در متن قضایا بوده اند
متن برخی از جلسات مسئولین و بویژه متن جلسه ای که رهبری (روحی فداه) با نمایندگان هر 4 کاندید آن دوره از انتخابات ریاست جمهوری داشته اند. این جلسه دارای دو بخش است. در ابتدای جلسه دوربین ها حضور داشتند و کم و بیش همه از این جلسه خبر دارند. ولی در ادامه ی جلسه حضرت آقا می فرمایند که دوربین ها خارج شوند. متن این بخش از جلسه را در این کتاب خواهید یافت.
همچنین در این کتاب شاهد برخوردهای دو گانه ی برخی از کاندیداها و نفسانیتی که به خرج دادند و خسارت جبران ناپذیری را به این نظام مقدس وارد کردند، خواهید بود.
البته باز هم بسیاری از زوایای این فتنه ی خطرناک همچنان برای ما مبهم است و این آیندگان اند که عمق این فتنه را متوجه خواهند شد. خداوند منت نهاد بر این ملت و نظام مقدسش. پیچی تاریخی بود که گذشت از آن کار هر کسی نیست. و این کارآمدی این نظام مقدس را برای همگان ثابت کرد خواه اعتراف کنند خواه نکنند.


ولی همچنان حرف برای گفتن باقی است.

قال أمیرالمؤمنین علیه السلام:


إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْکَامٌ تُبْتَدَعُ یُخَالَفُ فِیهَا کِتَابُ اللَّهِ وَ یَتَوَلَّى عَلَیْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَى غَیْرِ دِینِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِینَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ وَ لَکِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ.


جز این نیست، که آغاز پیدایش فتنه ها پیروى از هواهاى نفسانى است و نیز بدعتهایى که گذاشته مى شود، بدعتهایى بر خلاف کتاب خدا. آن گاه کسانى، کسان دیگر را در امورى، که مخالف دین خداست، یارى مى کنند.
اگر باطل با حق نمى آمیخت بر جویندگان حق پنهان نمى ماند و اگر حق به باطل پوشیده نمى گشت، زبان معاندان از طعن بریده مى شد. ولى همواره پاره اى از حق و پاره اى از باطل درهم مى آمیزند. (ترجمه: آیتی)


از شمد خمینی تا صندل ‌ای

.

.


بچه بودم! سیاه و سفید بود تلویزیون چوبی بزرگ‌مان و حتی در هم داشت! جالب‌ترین تصویری که از آن جعبه‌ی جادو در ذهنم نقش بسته، مشاهده‌ی دیدار امام بود با نماینده‌ی بلوک شرق! خیلی گنده بود اسم شوروی! نقشه‌ی دنیا را که نگاه می‌کردی، همه‌اش شوروی بود! لاکردار از بس گنده بود، گویی الباقی کشورها طفیلی‌اش باشند! آن روزها فقط یک چیز، گنده‌تر از شوروی بود؛ جگر روح‌الله! و کاش این پیج، مخاطب خانم نداشت که عوض جگر، می‌رفتم سر اصل موضوع! بگذریم! داشتم می‌نوشتم؛ کیف کردم وقتی خمینی را با شمد دیدم در دیدار شواردنادزه! نماینده‌ی هر قبرستانی که می‌خواهی باش! من همینم! جگر دارم ۱۰ برابر مساحت ک! و از بس از

#خدا می‌ترسم که دیگر هیچ ترسی برایم باقی نمانده که از کس دیگری بخواهم بترسم! ولو وکیل شوروی! حتی عمامه هم سرم نمی‌کنم! همین عرق‌چین کافی است! آری! من خمینی‌ام؛ روح خدا! تو باید از ترس دیدار با من، بروی شیک‌ترین کت و شلوارت را بپوشی و گران‌ترین کراواتت را ببندی! و کلی هم تمرین کنی که مبادا تپق بزنی! اوووووف! جگرت را عشق است خمینی! حق داشتیم ما ایتام شهدا که بلاشک تخس‌ترین کودکان تاریخ بودیم، از سر و کول بالکن حسینیه‌ی جماران بالا برویم بلکه دستی بر سرمان بکشی! و می‌کشیدی! و حتی دلت می‌لرزید! آن‌چنان که تو؛ تو با آن جگر بلندبالا و وسیع، خواهان بوسه بر بازوی پدران ما بودی! ولی نماینده‌ی شرق را به هیچ گرفتی! با عرق‌چین و شمد! در بی‌تکلف‌ترین شکل ممکن! و به ۲ روز نرسید، شوروی فروپاشید! تو کی دیپلمات بودی که درگیر آداب دیپلماسی بکنی خودت را! تو مرد خدا بودی و برایت ادواردو مقدس‌تر از ادوارد بود، چون ملاک برتری را تقوی می‌دیدی، نه اینکه کی نماینده‌ی کجاست! شینزو آبه پیام هر که را می‌خواهد بیاورد؛ سیدعلی هم همان روح‌الله است! صندلش کفش نمی‌شود! چفیه‌اش عوض نمی‌شود! این نیست که برود سرایت رنگ دیوار به قرنیز را اصلاح کند یا پرده را مجلل کند؛ که بابا این، نماینده‌ی غرب است! به جگرم که نماینده‌ی غرب است! چون من‌باشرفی جواب چون ترامپ‌بی‌شرفی را نمی‌دهد! به خودت اما یک چیزهایی می‌گویم! ولی با همین صندل! روی همین صندلی! با دستانی کاملا باز! نه! چیزی اینجا عوض نشده! این اتاق، همان اتاق قبلی است! و الحق، ‌ای همان خمینی! ابرمردی که حتی پری نقاشی آرمیتا هم دلش را می‌لرزاند، اصلا ترامپ را لایق جواب نمی‌داند! دقت شود! ولی‌فقیه، سادگی را برای خود می‌خواهد! داریم که خودش ویلانشین است لیکن کمال انقطاعش مال ملت! با آن عیدی دادنش!


#حسین_قدیانی


چند روز پیش، در محضر آقاجانمان کتابی دیدیم، جواهر البلاغة نام داشت؛ در بیان و بدیعِ لفظ عرب. کتابی است در باب نیگاشتن به لغت عرب. آقا جانمان کتاب گشوده، فرمود: اینجا را بخوان! مرحوم صاحب جواهر نبشته اند، اطاله ی کلام در همه جا مذموم و نکوهیده است، الا فی صحبة المحبوب. بعد، شاهد مثال دادند که خدا موسی را فرمود: یا موسا، آن چیست که در دستت است؟ و موسی فرمود: این عصای من است که بر آن تکیه می کنم و با آن گوسفندان خویش می رانم، آقا جانمان فرمود: در اینجا هم حیّ لا یزال می دانست آن چیست در دست موسی علیه السلام و هم توضیح موسی وجوب و ومی نداشت؛ اما خدا پرسید و موسی پاسخ داد، و بعد فرمود: پری جان! با محبوب که حرف می زنی، طولش بده و کشش بده که کیفش به جانت بنشیند. نوبری است این آقا جان ما هم به خدا آقا سید! در دوره ای که رعیّت که چه عرض کنم، خواص و متمولین، بر آنند تا جماعت نسوان از مطبخ برون نیایند، نگاشتن و صحبت با محبوب را یادمان می دهد؛ حفظه الله، ان شاء الله.»

بخشی از کتاب فوق النهایة زیبای پریدخت؛ مراسلات پاریس طهران» اثر حامد عسکری



طنزانه - 3

حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند

تصدقت گردم! خدا به سر شاهد است در نظر داشتیم پیشانی این کاغذ را دست نخورده باقی گذاریم، باقی بقایتان، که سخن به درازا نکشد. شما هم یحتمل لاینقطع گرفتار درس و بحثید. لذا عجالتا پیش از همه عارضم که نخل نورسته ی "کانون" اگر نیکو باغبانی داشته باشد و اسیر خزان نابرادری برادرها و تموز (1) خدعه ی خدعه گران نگردد، حکما به بار می نشیند و سایه و ثمرش کام و نام همه را شکرین خواهد کرد.



⏪⏪⏪⏪⏪⏪⏩⏩⏩⏩⏩⏩

سر سوزنی از مدرس جناب استاد را در مرسوله ی سابق به عرضتان رساندیم. جنابشان دائم متذکر بودند که تحریر به قاعده (2) بزنید، نه زیاده از حد. جناب منشاوی را بسیار علاقمند بودند. حتی مدرسی داشتند مخصوص قاف منشاوی. همه را وادار نموده بودند قاف بخوانند، به تقلید از جناب منشاوی. البته ما هم پنهانی شحات استماع می کردیم، سوره ی انسانش را. به همراه آشیخ ابراهیم، زاده ی جراح. منشاوی را خوش نداشتیم، در عوض شحات را بسیار علاقمند بودیم. آقاجانمان آلتی از فرنگ آورده بودند به نام "موبایل"، همراه با محفظه ای سیاه رنگ. بر پیشانی اش به خط فرنگستانیان و سپید چیزی نگاشته بودند که ما خاطرمان نیست لیک یحتمل نام کمپانی (3) سازنده ی آن باشد. کشویی و کشابی بود. کشابش را بالا می زدیم دکمه هایش هویدا می گشت. پنهانی پر از تلاوت های عطر آگین شحات کرده بودیمش. از منشاوی همان قافش را داشتیم، آن هم بخاطر گل روی استاد. و الا نوعا خوش نداشتیم منشاوی استماع کنیم. بی پرده بگویم: حتی برخی از همقطاران در مدرس استاد، به عمد منشاوی را بدون "ن" اش تلفظ می کردند تا حرص استاد را در آورند!!
علی ای حال فارغ از این لطائفی که از آن ایام عارضتان شدم، روزگار به شدت شکرینی بود.

⏪⏪⏪⏪⏪⏪⏩⏩⏩⏩⏩⏩

قربانت شوم! به محضر خاطر عاطرتان معروض می دارم در اواخر دوره ی مدیر ثانی و اوایل ثالث اختلافاتی پیش آمد که از تبیین آن فعلا معذوریم. در دوره ی ثالث اعنی جناب استاد آشیخ عبدالله حفظه الله ورعاه، تحولی شگرف روی داد. عده ای از جوانان گرداگرد هم جمع گشته، به مباحث علمیه اشتغال یافته، امور دیگر را رویگردان شدند. به برکت ت ها و مدیریت جدید، تمهیدات به قاعده گشت. وسعت و تنوع درس ها فزون یافت.

درس توحید به ما می گفتند که مع الاسف هِلِ پوکی (4) چون ما تنها در حد الفاظ فرا گرفت. در مدرس علاوه بر درس معمول، از پولوتیک (5) هم سرسراغ می کردیم (6). پیش از این در کله مان فرو کرده بودند که شما را چه به پولوتیک؟! همین که قرآن تان را بخوانید و نمازتان به جا باشد کفایت می کند. لیک به حمد الله و منته جناب استاد، حضرت مستطاب حاج شیخ عبدالله به فریادمان رسید؛ ادام الله لنا حسن صحبته وصدق اخوته، وحلاوة نظرته ولذة بسمته ومودة قلبه وجمیل رفقته وطیب کلامه وجزاه الله عنا و عن اخوتنا خیر الجزاء، انه لا یضیع اجر المحسنین.

فی الحال نتوانم دُم به تله ی ایضاح دهم لذا کوتاه می نمایم که شرح ما وقع، خود محتاج مجلداتی است.

در آن ایام با وجود اشتیاق بلا حد و حصرمان به مدرس حاج شیخ، لیک نیک خاطرمان است که شیطنت، فوق النهایه از سر و رویمان می بارید.
لاطائلاتمان (7) کم نبود، تو گویی جو گیرتر از ما نبود. هر که را می یافتیم، سلام نکرده می گفتیم: خدایت کیست؟
ن و منکری بودیم برای خودمان.
نه می گذاشتیم و نه بر می داشتیم، مخاطب هنوز پاسخ نداده برگ برنده مان را رو می کردیم:
"اثبات کن!"
بالاخره باید به نحوی میفهماندیمشان که ما هم درس خداشناسی خوانده ایم!!
رعیت بیچاره که درس خداشناسی نخوانده بودند. با این حال از ما خدا شناس تر بودند.
زیاده عرضی نیست الا دعای خیرتان.
والحمدلله.


پی نوشت:
1-تموز:  تابستان، موسم گرما، ماه دهم از ماه هاب رومی برابر مرداد.
2-به قاعده: منتظم و منظم، قاعده مند
3-کمپانی: شرکت
4-هل پوک: چیز بی ارزش
5-پولوتیک: ت، رفتار یا گفتار حساب شده همراه با زیرکی
6-سرسراغ کردن: سراغ گرفتن
7-لاطائلات: مزخرفات، اباطیل


طنزانه - 2

در همین پیشانی کاغذ (1) عارض شوم که در پی مرقومه ی مرسوله ی پیشین که تقدیم حضورتان گشت، تلواسه ای (2) بر دلمان فتاده که نکند آنسان که باید و شاید در تنویر و تبیین مقاصد مقصوده توفیق نیافته یا خدای ناخواسته زیاده تصدیع افزا (3) گردیده باشم. لذا رجاء واثق دارم در صورت مشاهده ی هرگونه عیب و نقصی منت بر ما نهاده متذکر شوید تا این تلواسه ای که سخت بر جان ما رحل اقامت فکنده هر چه زودتر بعون الله و منته زائل گردد.



⏮⏮⏮⏮⏮⏭⏭⏭⏭⏭

اما بعد.
مدرس (4) تجوید حضرت استاد در مسجدی که "سادات" نام داشت، بسیار پر ثمر و گران مایه بود. به حدی که بسیاری از تالیان کتاب الله (5) که هم اکنون در دیار مذکور (6) نام آور اند؛ بخشی از توفیقات خود را مدیون آن جناب اند.
جانان من! بالقطع والیقین (7) شکوه مدرس قرآن ایشان در حسینیه ی انصار الحسین علیه السلام و در مسجد سادات تکرار ناشدنی است.

حال که صحبت مدرس تجوید آن جناب است، خاطره ای که در خاطرمان است را برایتان بازگو میکنیم. در یکی از شب ها و در حالی که بسیاری از شیفتگان تلاوت کلام الله در مدرس ایشان، و در مسجد سادات، شرف حضور داشتند، حضرت استاد پس از بیان درس، امر نمودند حلقه ای گرداگرد جنابشان تشکیل دهیم و به ممارست (8) عملی آنچه فراگرفته بودیم بپردازیم. قرعه ی ما را سوره اعلی قرار دادند. ما نیز شروع به تلاوت نمودیم. به آیه ی مبارکه ی 《فجعله غثاء أحوی》که رسیدیم به اشتباه 《أحوى》را 《أهوى》قرائت کردیم.
به ناگاه یکی از حضار که جنابتان نیز با او آشنایی دارید، اعنی جناب مستطاب استاد محمود از خاندان سکینیان، چنان نهیبی به ما زد و چنان نظری بر ما افکند که تمام وجود نازکمان آب گشته به زیر زمین سرازیر شد.
زان پس این آیه شریفه هیچگاه از خاطرمان نرفت. در آن زمان ما تنها در حدود 10 سال سن داشتیم. در حال حاضر نیز از بعضی دوستان و هم کیشان مان به مسمعم واصل گشته که همچنان براین خلق حسن خود مانده اند. خلق حسن که می گویم از این باب است که ایشان از روی دلسوزی و ترحم متذکر میگردند و الا نیک می دانم ته دلشان را زیر و رو کنی، مثقالی از حقد و کینه نمی یابی. حفظه الله و رعاه ان شاء الله الرحمن.

در صبایای عمرمان، قادر به تلفظ حرف "راء" نبودیم و این حرف را همچون فرنگستانیان، "غ" تلفظ میکردیم فی المثل؛ فرانس را فغانس و بونژور را بونژوغ و غیرهما. (9)
در همان ایام، به نزد استاد رفته عارض شدم که دوایی از برای درد ما مرحمت نمایید. مرحمتی (10) ایشان عبارت بود از عَرعَر کردنمان روزی ده مرتبه همچون دراز گوشان (11) اجلکم الله. ما نیز آن را بر محمل جد گرفته مشغول آن شدیم. پس از اندی مرحمتی شان به بار نشست و حرف راء مان تصحیح گشت. بعدها که برای ایشان قصه را باز گو نمودیم، فرمودند من با شما مزاح (12) نمودم!!

#ادامه_دارد


پی نوشت:
1-آغاز و ابتدای نامه
2-اضطراب، بی تابی، اندوه
3-دردسر دادن، زحمت افزا
4-کلاس
5-قاریان قرآن
6-شهرک آیت الله طالقانی
7-قطعا، یقینا
8-تمرین
9-در زبان فرانسوی، حرف راء را شبیه به غ تلفظ میکنند. فغانس همان کشور فرانسه و بونژوغ در فرانسوی به معنای "سلام" است.
10-هدیه. و البته در اینجا به معنای توصیه است.
11-الاغ
12-شوخی


طنزانه - 1


مقدمتا عارض شوم که علی رغم مشاغل عدیده بر آن شدم کاغذی سیاه کنم اندر احوالات کانون. الحمدلله و المنه شاهد تطوری (1) هستیم که خوشی ای است بر خوشی های سابقمان که دل خوشمان را علاوه بر خوشی های دیگر، میتوانیم به آن هم خوش کنیم. تطوری است حاصل عمری زحمت و تلاش عده ای عدیده در مدتی مدیده که ان شاء الله الرحمن گستره ی ممالک محروسه (2) را در بر گیرد و وسعتش دو چندان گردد. بستر که مهیاست، با خود گفتیم ما هم دینی ادا کنیم بلکه باری از گردن نازکمان کاسته گردد.
⏮⏮⏮⏮⏮⏮⏭⏭⏭⏭⏭⏭
تصدقت گردم! عجالتا عارضم که شاکله ی (3) شکیل و مشکل کانون را بخواهیم برایتان باز گوییم کاغذ به درازا کشد. لیک در حد توان، و به قدر وسعمان، و صد البته اجتنابا از اطاله ی کلام، به نحو موجز برایتان بازگو میکنم.

(مسجد سادات، کانون فرهنگی هنری انصار المهدی (عج)، شهرک آیت الله طالقانی، بندر ماهشهر)

(به ادامه مطلب رجوع شود)


آنچه ما پس از قریب به چهارده سال از شاکله ی پیوسته در تحول این کانون فهمیدیم این است که از قدیم الایام و از حینی که کانون به پا شد از برای این کانون مدیری بوده.

مدیر را گفته اند از خطوط حمراء است، جسارتی نمایی خونت گردن خودت. البته تا پیش از مدیر ثالث (4)، أعنی (5) در دوره ى اولی (6) و ثانی (7)، خبری از این اقوال نبود. لذا در این باب عرضی نیست. البته از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، عرض که زیاد است ولی جربزه ی نداشته مان را می طلبد!

تصدقت گردم! بدان که تا عهد مدیر خامس، ولیعهد (8) یکی بیش نبوده. لیک از عهد خامس (9) و ما بعد، این ولیعهد تبدیل به دو تا گشت، که اضاحه ی (10) بیش از این را تأجیل (11) میدهم به ما بعد.

صلب (12) این شاکله از برای دار التعلیم (13) است که جمیع مشاریع تعلیمیه در آن تدارک دیده و اجرا می گردد.

اداره فرهنگ و نیز عمارت پشتیبانی از جمله محورهای مهم این شاکله اند که اضاحه ی آن نیز خواهد آمد ان شاء الله الرحمن.

جانم به قربانت! بخواهیم بیش از این، تبیین این شاکله نماییم، سخن به طول انجامد. اما عهدی که در آن گذران عمر نمودیم اعنی اواخر دوره ی عهد ثانی و تمام دوره های ثالث و رابع (14) و تا اواسط دوره ی خامس را برایتان بازگو میکنیم.

در صبایای عمر (15) بودیم که دست در دستان آقاجانمان ما را راهی مسجد نمودند. اوایل حضورمان در مسجد به شغل مقدس مکبری مشغول بودیم و البته در کنار آن، درس قرآن هم می آموختیم. درس قرآنمان که از ظاهر فراتر نمی رفت لیک همان را فوق النهایه خوب حفظ کرده بودیم به نحوی که هر روزمان با قرآن بود. اندک اندک با حضرت مستطاب، جناب استاد آقای عبدالعالی از خاندان آل ابو غبیش آشنا شده و به درس ایشان شرف حضور یافتیم. ایشان تجوید قرآن می گفتند از کتابی نا آشنا که نام آن در خاطرمان نیست والبته ایشان کتاب را جلد گرفته و نامش را پنهان داشته (16). خود می فرمودند که آن را در دوره ای که در دیار غربت گذرانده اند تحصیل نمودند. کتاب را بعدها جهت تدریس از ایشان قرض نمودم و پس از اندی به حضرتشان پس دادم. بعدها به مسمعم واصل گشت که ایشان نیز کتاب را گم نموده و تا کنون بیش از این اطلاعی از آن ندارم. تجوید را از حضرتشان بیش از سه دوره کامل تتلمذ نمودیم. خدایش حفظ کند و عزت صد چندان دهد.


#ادامه_دارد
#طنزانه_ای_اندر_احوالات_کانون


*خرده از برای گرفتن بسیار است لیک خرده مگیرید که از باب ممارست بر کتابت است.



پی نوشت:
1-پیشرفت
2-عنوانی که در زمان قاجار به کشور ایران داده بودند.
3-ساختار
4-استاد حجت الاسلام مجدمی زید عزه
5- منظور، مراد
6-استاد یحیی آلبوغبیش
7-استاد حمید عساکره (محمدی نسب)
8-جانشین
9-حجت الاسلام شیخ توفیق آلبوغبیش
10-توضیح
11-تاخیر
12-اصل، اساس
13-معاونت آموزش
14- حجت الاسلام شیخ جاسم عبادی
15-کودکی
16-البته نه به دلیل بخل در تعلیم، بلکه از قدیم در این منطقه ی جغرافیایی سنت بوده که کتب را جلد گیرند.


وبلاگ دوم نویسنده، با نام arbicmedia آغاز به کار کرد.

کاربرانی که علاقه به زبان عربی و فراگیری آن دارند، حتماً به این وبلاگ سر بزنند.

بیشتر حوزه ی فعالیت این وبلاگ در حوزه ی سمعی و بصری خواهد بود.

همچنین در صورت تمایل می توانید کلی فیلم، انیمیشن، سریال، مستند، صوت، اخبار، برنامه های جذاب تلویزیونی و کلی فایل عربی دیگر سفارش دهید تا به صورت پستی و با قیمت مناسب درب خانه تحویل بگیرید.

لینک انتقال به وبلاگ عربی مدیا:

کلیک کنید.

با تشکر

حِ شین


دبیرکل حزب الله لبنان، حجت الاسلام و المسلمین سید حسن نصرالله (دامت برکاته)، در پاسخ به سؤالی درباره‌ی شیرین‌ترین خاطره‌اش از دیدارهایی که با رهبر انقلاب داشته است، به ذکر یکی از خاطراتش با ایشان پرداخت و گفت:


در سال‌های ۱۹۹۷ و ۱۹۹۸ به‌دلیل سختی‌ها، چالش‌ها و خطرات بسیار، مراحل سختی را سپری می‌کردیم و خسته شده بودیم. طبیعتاً آن موقع من جوان بودم، محاسنم کاملاً سیاه بود و باری که بر دوش داشتم، فراتر از طاقتم بود. یک بار که به ایران سفر کردم، در نزد السید القائد خطاب به ایشان گفتم ای سید ما! چه کنم؟» السید القائد در آن زمان به من گفتند: تو هنوز جوان هستی و تمام محاسنت سیاه است. من از خستگی چه بگویم که تمامی محاسنم سفید شده است؟» ایشان گفتند: طبیعی است که انسان در مسیرش با چالش‌ها، سختی‌ها و مخاطراتی، گاهی از سوی دشمنان و گاهی از سوی دوستان خود مواجه شود. غالباً هم اذیت‌های دوستان، آزاردهنده‌تر از اذیت‌های دشمنان است و درد بیشتری را به انسان تحمیل می‌کند. در نهایت هم محدودیت‌هایی در بسیاری از امور وجود دارد. انسان گاهی از لحاظ روحی خسته می‌شود و به کسی احتیاج پیدا می‌کند که او را راهنمایی کرده و مسیر را به او نشان دهد. گاهی انسان به کسی احتیاج پیدا می‌کند که دستش را بگیرد؛ گاهی به کسی احتیاج پیدا می‌کند که او را آرام کند و از لحاظ روحی و معنوی به او آرامش و اطمینان ببخشد؛ گاهی هم به کسی نیاز پیدا می‌کند که قدرتش را افزایش داده و عزمش را راسخ سازد. در همه‌ی این اموری که بدان احتیاج داریم، ما خداوند متعال را داریم و به دیگران نیازی نداریم.»


وی ادامه داد: این‌ها جملگی صحبت‌های السید القائد بود که به دور از هرگونه تشریفاتی مطرح شد. ایشان در ادامه گفتند:

به همین دلیل، هرگاه احساس خستگی کردی و یا احساس سختی داشتی، توصیه می‌کنم که این راه را امتحان کنی. وارد یک اتاق شو و برای مدتی حتی پنج یا ده دقیقه یا ربع ساعت با خود خلوت کن و با خداوند متعال سخن بگو. ما اعتقاد داریم که خداوند حضور دارد، می‌شنود، می‌بیند و می‌داند و او قادر و غنی و حکیم است. یعنی همه‌ی آنچه را که ما بدان احتیاج داریم، خداوند داراست. پس با او سخن بگو و در این میان، نیازی به خواندن ادعیه‌ی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و ائمه‌ی معصومین علیهم‌السلام نیست. با زبان خودت، به زبان عامیانه‌ی مردم، آنچه را که در ذهن و قلبت می‌گذرد بگو و خداوند می‌شنود و می‌بیند و او جواد و کریم و بخشنده و اهل عطف و کرم و مغفرت و هدایت و علم است. اگر این کار را انجام دهی، خداوند تعالی به تو آرامش و اطمینان و قدرت می‌دهد، دستت را می‌گیرد و هدایتت می‌کند. من این مسئله را از روی تجربه می‌گویم. امتحان کن و نتیجه‌اش را ببین.»

پ.ن: این نگرش فوق العاده است. به نظرم این ها واقعاً یک شاه کلیدند. همین ها را وارد علوم انسانی باید کرد. نه علوم انسانی مبتنی بر انسان شناسیِ خشکِ شرک آلود غرب. نخبگان ما هنوز نمی دانند علوم انسانی یعنی چی؟ علوم انسانی انسان ساز است. این نگرش فوق، راه حل بسیاری از معادلات پیچیده ی مدیریت، ت، اقتصاد، فرهنگ، رسانه، روان شناسی، جامعه شناسی و. است. ظاهراً برخی نخبگان باید مدتی در برهوت مشرکانه انسان شناسی مادی سرگردان شوند تا از نعمت نگرش توحیدی با خبر شوند و آن را درک کرده، غنیمت شمارند.


.

.

آخرین نامه که از کربلا به مدینه فرستاده شد چنین بود:

از حسین بن علی به محمد (حنفیه) پسر علی و هر کس از قبیله بنی هاشم که نزد اوست.


بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحیم


امّا بَعد: فَکأنَّ الدُّنیا لَمْ تَکُنْ وَ کأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلام؛


 به نام خدای بخشنده مهربان
امّا بعد، پس گویی هرگز دنیایی نبوده و گویا هماره آخرت است والسلام.


از آن جایی که خیلی ها حال و حوصله ی خواندن متن های طولانی را ندارند، فقط یک پاراگراف از یادداشت علی مطهری را بگویم:

نکته سـوم در مســتند مذکور این بود که این مستند هیچ اشاره ای به کارشکنی های مخالفان اجرا شدن برجام پس از امضای آن نکرد. همه می دانیم که بخشی مصمم بود که برجام اجرا نشود و برای رسـیدن به این هدف خــود از هیچ اقدامی نظیر ترساندن متقاضیان سرمایه گذاری خارجی در ایران و موشک پراکنی بی موقع و مخالفت با قراردادهایی نظیر قــرارداد خرید هواپیما از بوئینگ و ایرباس و معطل کردن قراردادهای نفتی دریغ نکردند.»

****

اولاً اگر کارشکنی ای در کار بود و اگر کسی متقاضیان سرمایه گذاری خارجی در ایران را ترسانده بود؛ با توجه به سابقه ی درخشان جنابعالی قطعاً دادتان در می آمد و عالم و آدم از آن با خبر می شد.

ثانیاً آن همه تحریم که در حین مذاکره (!) از سوی طرف مقابل صورت گرفت؛ بی موقع» نبود، ولی شلیک موشک از سوی سپاه مقتدر پاسداران انقلاب اسلامی بی موقع» است؟

ثالثاً جوری صحبت می کنید که گویا مخالفت با این قراردادهایی که نام بُردید راه به جایی بُرد و باعث شد شما از راه غلط و احمقانه تان دست بکشید؟ والا تا جایی که بنده یادم میاد هر کس مخالفت کرد فقط کلی فُحش و ناسزا بارش کردید!!

پ.ن1: این واژه سازی و عبارت پردازی مرسوم این ها، از جمله همین موشک پراکنی» نمونه ی کامل استهزاء این جماعت به پیشرفت های نظام است. حالا کافی بود یک درصد از این پیشرفت ها را دولت بی تدبیر انجام می داد، قطع به یقین نیم ساعت اول اخبار 21 را به آن اختصاص می دادند.

پ.ن2: البته صحبت های علی مطهری دائماً حاشیه ساز و به قول خودش بی موقع» بوده است. این هم رُوش.


نمی دانم مستند چند قسمتی داستان اتم» را از شبکه سه سیما دیده اید یا نه؟

اگر هنوز ندیده اید پیشنهاد می کنم حتماً وقت بذارید و این مستند جذاب و مهم را مشاهده کنید.

این روزها رویکرد مختلف و تحسین برانگیز شبکه سه سیما واقعاً کولاک کرده. اول از همه سریال گاندو»، بعد چندین برنامه ی مفید مثل میدان انقلاب و حالا هم داستان اتم».

داستان اتم، داستان سرگذشت کشور ما با یک انرژی است. انرژی بی سابقه ای در تاریخ بشر که از لابراتوارهای علمی آغاز شد اما سپس به راهروهای قدرت کشیده شد. این مستند، داستان اتم در ایران است.

غالباً مسائل پنهانی، مهم و تاریخی یک دولت، مجلس و یا هر سازمانی پس از گذشت سال ها و مخصوصاً با تغییر آن دولت، مجلس یا سازمان مکشوف می شوند. اما این مستند به صورت بسیار حرفه ای بسیاری از مسائل پنهانی که شاید اکثر قریب به اتفاق مردم از آن بی اطلاع باشند را به روی آنتن آورده است.

حکایت بسیار جذاب و البته رویکرد انتقادی شجاعانه این مستند بیشتر از همه مرا مجذوب مدیریت شبکه سه سیما کرده است. آقای فروغی واقعاً ثابت کرده اند که بدنبال یک اقدام انقلابی و البته متفاوت با گذشته ی صدا و سیمای جمهوری اسلامی است. صدا و سیمایی که به جای پرداختن به امور مهم، تنها مانند یک دیوار بی سروصدا هیچ گونه احساس وظیفه و واکنشی در قبال مسائل مهم کشور نداشت. اما به نظر می رسد که شبکه ی سه سیما واقعاً دچار یک تحول امید بخشی شده است. این مستند جذابیت و واقعیت را توامان در کنار هم قرار داده و ثابت کرده که می توان حقایق را در قالب یک برنامه ی جذاب و مؤثر ارائه داد. چون اکثراً اینگونه گمان می رفت که نمی توان یک چنین رویکردهای مهمی را در یک قالب جذابی به نمایش گذاشت. امیدوارم اینگونه دگرگونی ها به بقیه ی مراکز هم سرایت کند و شاهد یک جهش در صدا و سیما باشیم.

تعریف هایی از برنامه ی طنز ی بلبشو هم شنیدم ولی هنوز اون رو ندیدم. ان شاء الله بعد از ماه محرم و صفر.


نوزده سال بیشتر نداشت که به پیشنهاد خودش مقدمات ازدواج را برایش مهیا کردیم. با اینکه سن و سالی نداشت ولی نظرش بلند بود؛ مثل بزرگترها فکر می کرد. خانمش هم با او هم عقیده بود.

وقتی طبق رسم و رسوم برای خرید رفتیم، هیچ کدام حاضر نشدند چیز اضافی بخرند. تمام خرید عروسیش چهار هزار تومان شد! حتی آینه ای که من از طرف خودم برایشان خریدم، به فروشنده پس دادند و گفتند: ما مسافریم؛ آدم مسافر، آینه نمی خواهد!»

شهید مهدی کازرونی

روزهای سخت نبرد، ص112 و 113


به قد و قواره اش نمی آمد که درباره ی ازدواج بگوید؛ اما با صراحت تمام موضوع را مطرح کرد! گفتیم: زود است؛ بگذار جنگ تمام شود، خودمان آستین بالا می زنیم». گفت: نه، پیامبر فرموده اند ازدواج کنید تا ایمانتان کامل شود؛ من هم برای تکمیل ایمان باید ازدواج کنم، باید!» همین ها را گفت که در سن نوزده سالگی زنش دادیم! گفتیم: حالا بگو دوست داری همسرت چگونه باشد؟» گفت: عفیف باشد و با حجاب».

(شهید حسین زارع کاریزی)

قربانگاه عشق، ص108


.

کارمان برعکس شده بود؛ به جای اینکه خانواده داماد برای پایین آوردن مهریه چانه زنی کنند، برای بالابردنش اصرار می کردند. از آن ها اصرار و از دکتر انکار.

چون ایشان اصلاً مسائل مالی را عاملی اساسی نمی دانستند؛ وقتی از حسن خلق و دیانت داماد اطمینان پیدا می کردند، بقیه مسائل را حل شده می دیدند. از طرفی می گفتند: ما برای جامعه الگو هستیم؛ نباید مبنایی بگذاریم که دیگران به سختی بیفتند». آخر سر هم، مهریه ای در حد متوسط آن روز تعیین شد.

(شهید دکتر محمد مفتح)

مجله شاهد یاران، شماره14، ص67

پ.ن: می توانید صوت دو جلسه از استاد حجت الاسلام و المسلمین عباسی ولدی (حفظه الله) در زمینه انتخاب همسر و تشکیل خانواده را که در دانشگاه شیراز برگزار شد از لینک زیر به همراه جزوه ی آن دانلود کنید. من گوش کردم، فوق العاده بود. پیشنهاد می کنم حتماً گوش بدید.

http://dl.irstu.com/wp-content/uploads/Education/Non-academic/Public/Family/Ezdevaj/15NokteDarbarehEntekhabHamsar.rar


.

.

سال دوم کارشناسی ارشد بودم. وسط پروژه پایان نامه. ماجرای ازدواجم پیش آمد. مانده بودم چه کنم. بروم به استادم بگویم من می خواهم ازدواج کنم و پروژه بخوابد؟! با خودم می گفتم اگر یک دفعه به دکتر بگویم؛ دکتر مخالفت می کند و می گوید تو اصلاً برای په می خواهی الآن ازدواج کنن؟ شرایط تو الآن درست نیست، الآن وسط پروژه ات است، پروژه ات را می خواهی انجام ندهی؟!

خلاصه یک روز دکتر را دیدم. گفتم: دکتر یک کاری با شما دارم». گفت: زود بگو می خواهم بروم». گفتم: امر خیر است!» وقتی ماجرا را فهمید گفت: بیا برویم داخل اتاق». کار و عجله و این ها را کنار گذاشت. گفتم: من می خواهم ببینم که آیا درست است کن پا پیش بگذارم؟ اصلاً شرایط من می خورد، نمی خورد؟» دکتر از دری وارد شد که من تعجّب کردم. خیلی خوشحال شد، هیچ حرفی راجع به پروژه نزد. شروع کرد برای من از زندگی گفتن. گفت که بله خوب کاری می کنی، چون آن موقع که ما خودمان هم ازدواج کردیم هیچ چیز نداشتیم. از خانه شان گفت، گفت: سقف خانه ی ما موقعی که ازدواج کردم، ترک داشت و از آن آب می چکید. من می رفتم دانشگاه و می آمدم، می دیدم یک گوشه ی خانه آب جمع شده است».

آن روز کلی با همدیگر صحبت کردیم و دکتر کلی درباره ازدواج برایم گفت. همین صحبت ها بود که مرا مصمم کرد و یک ماه از آن ماجرا نگذشته، سور و سات ازدواجمان برپا شد.

(شهید دکتر مجید شهریاری)

شهید علم، ج1، ص 25


.

.

اواخر سال 1397 بود. استاد دینانی در دانشگاه با ورودی های سال 91 کلاس هستی شناسی داشتند. اواخر ترم چند جلسه ای توفیق شد با چند تن از رفقا در کلاس ایشان شرکت کنیم. ویژگی های مثبت کلاس را بخواهم بگویم، به گمانم ملال آور شود لذا علی الحساب این قسمت را فاکتور می گیرم. مطلب مهمی که قصد دارم بیان کنم بعد از کلاس اتفاق افتاد. به سمت ماشینی که بنا بود ایشان را برساند، می رفتیم. سوالی کردم که یادم نیست چه بود. اما در ضمن جواب، استاد چیزی فرمودند که تا لحظه ی خارج شدن اتومبیل مذکور از کادر نگاه هایمان، دهان ها همگی باز بود.
همانطور که می دانید استاد به شدت طرفدار مرحوم ملا صدرالدین شیرازی (قد سره) هستند. بسیار هم نسبت به ایشان تعصب دارند. حتی ظاهراً یک بار یا بیشتر بر سر این مسأله با جناب استاد آیت الله سید حسن مصطفوی (حفظه الله تعالی) نزاع لفظی داشتند. حضرت آیت الله بر خلاف استاد دینانی سینوی مشرب بوده، ایشان هم نسبت به الشیخ الرئیس (قد سره) فوق النهایه متعصب اند.
اما جنس اتفاقات آن روز بسیار متفاوت بود. استاد دینانی در خصوص مرحوم شیخ رئیس فرمودند: این حقه بازی است که بیش از حد طرفداری مرحوم ملا صدرا را کنیم و یکی از آن حقه بازان هم، من بودم. بارها همین آقای مصطفویِ شما، به بنده در خصوص ایشان گفته بودند ولی من گوش ندادم. تمام آنچه را ملاصدرا گفته است، همه را پیش از او ابن سینا گفته بود، حتی حرکت جوهری را هم ابن سینا گفته بود. منتها امتیاز ملاصدرا به این است که او ذوق داشت، بیان اش خوب بود. (نقل به مضمون)
جالب است بدانید که آیت الله مصطفوی حفظه الله معتقدند که حرکت جوهری را ملاصدرا مطرح کرده است. اما استاد دینانی حتی حرکت جوهری را هم به ابن سینا نسبت دادند.
بعدها که خدمت آیت الله مصطفوی حفظه الله رسیدیم، همین مطلب را خدمت ایشان عارض شدم، لبخندی زده فرمودند: ایشان بالاخره به حرف ما رسیدند.

980503


بسم الله الرحمن الرحیم



لم یَکُن من شروط السیر إلی الله أن ت فی حالة طُهرٍ ملائکیة، سِر إلیه بأثقال طینتک، فهو یحب قدومک علیه ولو حبواً.
جلال الدین الرومی رحمة الله علیه

هیچ گاه از شرایط سیر إلی الله نبوده است که پاکی فرشته گونه ای داشته باشی، با سنگینی گِل وجودت به سوی او حرکت کن، که او آمدنت را دوست دارد هر چند چهار دست و پا بروی.
مولوی جلال الدین رومی رحمة الله علیه



بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از شاخصه هایی که برای جهان مدرنیته، بر می شمرند؛ عقل حسابگر» است. یعنی انسان مدرن بر آن است که همه ی امور خود را بر اساس حساب و کتاب پیش ببرد. مسائل را پیش بینی کند، و برای شرایط مختلف، مناسب ترین تصمیم را بگیرد. تا این اندازه ش را ما هم قبول داریم. دقت کنید که نگفتیم عقل منطقی، یا عقل نظری یا عقل عملی و. . عقل حسابگر، حسابش جداست که فعلاً بماند.

ولی آیا همین کفایت می کند؟ انسان به وسیله ی عقل حسابگرش تا به کجا می تواند برود؟ انسان حسابگری که حسابی برای امور فرا مادی و آن سوی جهانی، باز نکرده است؛ باید هر لحظه منتظر غافلگیری باشد. عقل موهبتی الهی است، که شکر آن، استفاده ی درست از آن است. بر منکرش لعنت. ولی فقط عقل؟ شاید فکر کنید از دانشجوی فلسفه بعید است همچین حرفی بزند ولی خب چیکار کنم؟ خود همین عقلی که داریم ازش صحبت می کنیم، بهم اینا رو میگه. میگه که من به تنهایی کافی نیستم. راست هم می گوید بیچاره! برخی چیزها فرا تر از عقل است؛ باید چشید تا فهمید.

حساب و کتاب برای آینده و برای کارها لازم و ضروری است. ولی همه اش این نیست. و همین نقطه ضعف مادی گرایانی چون ترامپ و امثال اوست. مردک گمان کرده است با یک نیمچه حساب و کتاب بشری، می تواند مقاومت اسلامی فرا بشری را از میان بردارد. فکر کرده با به شهادت رساندن سرداران اسلام؛ همه چیز تمام می شود.
احمق جان! هنوز اسلام را نشناخته اید و اگر خودتان را هم بکُشید نخواهید شناخت. اسلام یک پدیده ی آزمایشگاهی نیست که تنها با مطالعه ی فراوان، بتوان آن را بفهمید. مطالعه ی فراوان و مجدّانه، بخشی از کار است. اسلام باید در روح حلول کند، تا حقیقت خودش را به بشر بنمایاند. و تا وقتی این اتفاق نیفتد، شناخته نخواهد شد.
حالا هی مرکز اسلامی بزنید. هی موسسه اسلام پژوهی و شیعه پژوهی و ایران پژوهی و. بزنید. نه تنها ره به جایی نخواهید بُرد، بلکه باید دائما منتظر غافلگیری های نو باشید. خواب را از چشمانتان خواهیم گرفت.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها